محل تبلیغات شما

my wanderfol life



پس بالاخره گذاشتمش-.-
طبق معمول خودمو کشتم تا نوشتمش/:
ولی امروز هم حسش بود، هم حالش بود و هم ایدش-.-
واسه همین ممکنه قسمت بعد رو هم همین روزا بذارم-.-
شاید اصلا همین امروز گذاشتمش-.-
تصمیم گرفتم همین جا بذارمش
بیشتر به خاطر قالب وبه/:
هر چند قالب اون یکی وبم کامل نیست′-′
ولی خب قالب اون وب دقیقا با هدف رویش بهار ساخته شده~|:
بیخی، برید ادامه/:

خعله خب-.-
یک دو سه، یک دو سه:D
به نام خدا، شروع می کنیم-.-
می دونم که با خوندن عنوان خبرای خوب حسابی ذوق کردید و خوشحال شدید-.-
اما بنده خبر های بدی هم دارم-.-
و نمی دونم خبر اصلی خوشحالتون می کنه یا ناراحت-.-
خب اول از همه یه خبر بد می دم-.-
ولی این خبر بد فقط برای یه نفر بده~.~
کاتسیا باید برای هانا و هیزوکا عکس یافت کنی((((:
اگه تو بتونی با همون مشخصاتی که دادی عکس یافت کنی من اسممو عوض می کنم((:
خب حالا دو تا خبر خوب-.-
این خبرای خوب دلیل اینن که کاتسیا باید برای هانا و هیزوکا عکس پیدا کنه-.-
خب اولیش اینه که دارم برای رمانم فکت درست می کنم:D
از اونجایی که چیزای زیادی بود که تو رمان نمیان اما شما باید بدونید تصمیم گرفتم فکت بدرستم-.-
که پدرمو در آورد-___-
خوبه حالا فقط دو تا درست کردم و پدرم در اومده-____-
و خبر خوب دوم که البته قطعی نیست
چون خودمم هنوز نتونستم برای شخصیتام عکس درست و حسابی پیدا کنم/:
اینه که. -.-
تصمیم گرفتم بیوگرافی شخصیت ها رو بذارم|||:
اینم خبر خوب حساب می شه دیگه||||:
شما هم راحت تر شخصیت هارو از هم تشخیص می دید||||:
حالا هم یه خبر بد-____-
یه خبر وحشتناک-____-
.
تک تک بچه های کلاس ما سریال کره ای می بینن.
ولی یکیشون.
حتی یکیشون نمی دونه انیمه چیه-____-
البته یکیشون می دونه و می بینه-.-
ایشون همون کسیه که وقتی ازش خواستم تخته رو پاک کنم در جوابم گفت″های″ و تخته پاک کن رو داد بهم._.
البته داستانش رو نگفتم پس الان می گم-.-
یکی از بچه های کلاسمون داشت تخته رو پاک می کرد
منم رفتم به شوخی گفتم: تو رو خدا بذار من تخته رو پاک کنم-^-
اونم جواب داد: هـــای های، باشه
و تخته پاک کن رو داد بهم و گفت: من اصلا حوصله ی تخته پاک کردن ندارم
یعنی می خواستم سکته کنم0-0
فرداش ازش پرسیدم: دیروز وقتی گفتم بذار من تخته رو پاک کنم چی گفتی؟
- گفتم باشه
- نه نه، قبلش
- گفتم من اصلا حوصله ی_
- نه نه، قبلش._.
- چی گفتم؟ یادم نمیاد/:
- گفتی ″های های″؟
- آها نه، ببین، من عادت دارم هر چی می گم، مثلا حال ندارم می گم ″هــــــای″
-.- -____- /:
خب حالا امروز هم حوصلم سر رفته بود و کلافه بودم.
چرا؟ چون بچه های کلاسمون همش داشتن در مورد سریال کره ای حرف می زدن-___-
بهش گفتم: من اصلا شانس ندارم، تک تک بچه های کلاسمون سریال کره ای می بینن ولی حتی یه نفر نمی دونه انیمه یعنی چی-____-
- من می دونم(:
- می دونی؟0-0
- آره می دونم(:
- می بینی؟0-0
- نه، نمی بینم(:   ( چقدر لبخند می زنی؟/: )    البته کره ایشو می بینم-.-
- انیمه ی کره ای؟._.
- آره(:    (بس کن-.-)
- نشنیده بودم-.-
خلاصه همین دیگه~.~
خو از جاده ی اصلی منحرف نشیم~.~
می رسیم به خبر اصلی*۰*
خبر اصلی چیه؟*۰*
خبر اصلی اینه که. *۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
*۰*
می خوام وب جدید بزنم*00000*
خوشحالی کنید دیگه/:
خوشحال باشیدπ-π
ولی اینو حذف نمی کنم~.~
دلیلش احتمالا اینه که دلم تنوع می خواد
کلا تازگیا خیلی از یه دست بودن همه چیز خسته شدم
دوست دارم همش همه چیز در حال تغییر باشه*^*
اینجوری منم بیشتر چیزارو تجربه می کنم-.-
حالا هم هوا یه دست شده و دلم یکم خنکی می خواد-___-
برف، بارون-.-
اینقدر دلم می خواد برم زیر بارون*^^^^^*
برف که نمی باره، حد اقل یه بارونی بیاد یکم کیف کنیم-___-
هوا شاعرانه بشه-.-
البته تا برگا زرد نشه -     که تو زمستون هم سبز می مونه-___-     - بارون باریدن دردی رو دوا نمی کنه-__-
راستی زیاد منتظر وب جدید نباشید/:
تا وقتی نتونم از داداشم کامپیوتر بگیرم وب نمی زنم/:
باید براش قالب بدرستم-.-
ولی مگه داداشم بهم کامپیوتر می ده؟-____-
باید منتظر یه روزی بمونم که یکم با هم خوب شیم-____-
همین. گه اه-____-
میکرو. فون. خراب شد-____-
جا. نا -____-

خودمو کشتم که طولانی تر از قسمت قبل بنویسم
خدا رو شکر انگار کمی موفق بودم۰.۰
می دونم همین دیروز یه پست از نکته ها گذاشته بودن ولی بازم نکته هست/:
یکیش اینه که نیمی مثل لیوایه، حالت چهرش هیچ وقت عوض نمی شه/:
وقتی هم که تعجب می کنه فقط چند بار پشت سر هم پلک می زنه
حتی چشماش یه کوچولو گرد نمی شه۰.۰
البته ممکنه بشه ها/:
ولی اگه بشه من نمی نویسم، خودتون باید بفهمید/:
مخصوصا تو این قسمت، چون تعجب کردنش بعد تعجب کردن هانا اومده نمی شه گفت چشاش گرد شده
هم چون دو تا گرد شدن چشم پشت سر هم می شه
و هم اینکه گرد شدن چشمش با گرد شدن چشم هانا یکی می شه/:
حالا برید ادامه-.-

بعد از مدتها بالاخره یه خواب دیدم که تصمیم گرفتم بذارمش-^-
خوابم فوق‌العاده بود@^@
طبق معمول دنیا ها با هم قاطی پاتی شده بودن/:
این دومین خوابی بود که از سگ های ولگرد بانگو می دیدم
ولی اولین خوابی بود که دازای و چویا توش بودن-.-
برید ادامه

Image result for honoka photos anime


نام:هونوکا



فامیل:اکا



رنگ چشم:ابی



رنگ مو:می شه گفت عسلی{:



البوم انفرادی:Honnori


رفتار و شخصیت:هونوکا خوش بین است و هرگز از ترس از خطر نمی ترسد. او همیشه روحیه خوبی دارد و دوست دارد نگاهش به سمت درخشان چیزها باشد. او مصمم است و به محض اینکه ذهن او روی چیزی قرار گرفت ، هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد. اعتقاد بر این است که نیروی محرک شکل گیری و موفقیت است. اما به دلیل شخصیت ماندگار او ، اغلب اوقات بیش از حد از خود ابراز می کند.

از وبی کپی نکردم و توقع دارم کسی هم کپی نکنه از این متن^-^

امیدوارم مفید باشه و همین|:

اگر میخواید چندتا از عکساش رو ببینید ادامه پلیز(:

فینیش-.-



این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست؛
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس.
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟
***
در سینه ات نهنگی می تپد عالیه^~^
هر چند ایرانیه|:
و در واقع رمان هم نیست|:
ولی عالیه~.~
دلم می خواست یکی از داستان هاشو کامل بذارم•~•
داستان هاش چند صفحه بیشتر نیستن ولی یکی از همون چند صفحه ها داشت اشک منو در می‌آورد.~.
البته در واقع مال من نیست|:
ولی اگه برای تولد من نمی رفتیم کتابخونه نمی خریدیمش-.- .
***
هیچ کس وسوسه اش نکرد،
هیچ کس فریبش نداد،
او خودش سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت.
او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه ی بهشت رسید، ایستاد.
انگار می خواست چیزی بگوید.
چیزی اما نگفت.
خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت:
برو؛ زیرا که اشتباه کردی.
اما اینجا خانه ی توست هر وقت که برگردی؛
و فراموش نکن که از اشتباه به آمرزش راهی است.

Image result for ‫کتاب پاستیل های بنفش‬‎




دستم رو انداختم دور کمرش.

انگار یه شیری رو بغل کرده بودم!یک تن وزن داشت!

کرنشا پنجه هاش رو کرد داخل لحافی که عمه بزرگم ترودی اونو تو بچگیم بافته بود.

نا امید شدم و ولش کردم.

کرنشا پنجه هاش رو کشید کنار و گفت:ببین!من نمیتونم تا وقتی که کمکت نکردم برم دست من نیست که!.

+پس دست کیه؟

کرنشا با چشم های تیله ای سبزش به من خیره شد.پنجه هاش رو گذاشت رو شونم.بوی کف صابون و نعنا میداد.

-تو جکسون.دست توعه!.

(:


اینم از این-.-
مثل همیشه خودمو کشتم تا نوشتمش/:
از سبک نوشتنم بسی پشیمونم
خودم حس خوبی بهش ندارم:<
و وقتی حس خوبی بهش نداشته باشم اول از همه که خوب نویسم و بعدشم که دلم نمی خواد ادامه بدم/:
من دلایل زیادی برای ول کردنش دارم((:<
ولی متاسفانه یا خوشبختانه به هر دلیلی نمی تونم ولش کنم
اه، این بحثها رو بیخیال الان فکر می کنید حاظرم هر کاری بکنم که دروازه ی قدرت و ول کنم|:

سرعتو حال کردید؟
نه؛ خدایی سرعتو حال کردید؟ |||:
همین امروز گفتم می خوام خواب هامو با یکم تغییر به عنوان دریتل بذارم/:
این خوابو قبلا گذاشته بودم-.-
خوابایی که قبلا گذاشته بودم رو هم می نویسم-.-
راستی، اینو نگفتم که برای هر دریتل یه پوستر درست می کنم~|:
همینا بود، برید ادامه-.-

عکس بالا دقیقا با چه هدفی نهاده شده است؟
با هدف شادی دل خودم-^-
خب خب. مطمئنم همتون شنیدید!
کرونا اومده شهرمون!
شایعه شده بود تا شونزده فروردین همه جا تعطیل می شه ولی فقط شنبه تعطیل شد
رسما بد بخت شدیم دیگه.
کرونا از رگ گردن به ما نزدیک تر است! -_-
تا حدی که دوست داداشم از تهران برامون ویتامین نمی دونم چی چی خریده ولی خودش نیومده بهمون بده|:
الان دو هفتس قراره بریم پیکسل بخریم و نمی ریم. الانم که کرونا اومد کلا نمی ریم بیرون!
عروسی داشتیم و کنسل شد. دقیقا همون موقعی که به بیرون رفتن علاقه پیدا کرده بودم!
این هفته قرار بود چهارشنبه (یعنی همین دیروز.) با دوستای مامانم که مامان هلیا هم از اوناس بریم اردو
ولی افتاد هفته ی دیگه و. به احتمال نود و نه درصد کنسله.
یعنی گند زده شد به همه چی.
ولی من هم چنان در اتاقم رو می بندم و با ماماسیتای سوپر جونیور من در آوردی می رقصم|:
و بزرگ ترین ناراحتیمم اینه که رقص اصلی رو بلد نیستم و کلاس رقص کی پاپ هم پیدا نمی شه|:
حالا هی بگید من افسردم|:
پ.ن: فعلا اون وبمو بستم. ~|:

هاااااااعااااای -0-
داشتم بیو های جدید رو اضافه می کردم که دیدم خیلی شدن~|:
واسه همین یه پست جدا گذاشتم واسه شخصیت های فرعی تر~|:
یه چند تا از شخصیت های اونجا رو هم انتقال دادم به اینجا~|:
دقت کردم و دریافتم.
که تعداد خواهر و برادرا و فامیلا تو رمانم خیلی زیاده|||:
هیزوکا و هانا که خواهر و برادرن|:
یه دو قلو که تو این پست اومده|:
جیرو و آکیو که داداشن|:
کایو که خاله ی ماریسه|:
یکی از دانش آموزا باباش معلمه|:
(از کسی که بیوشو می ده خواهشمندم به ساعت بگه گفتینو بیوشو تکمیل کنه-.-)
ایچیرو پسر عموی هانا و هیزوکاست|:
ماری هم خواهر اریکا بود! /:
یه سری ″رو″ هم داریم-.-
ایچیرو، بنجیرو، جیرو، کارو. -.-
قرار بود یکی هم شیرو باشه. |:
اسمای شبیه هم کلا زیادن
بیخی. آخر این پست بهتون می گم کیا هم خوابکاهین و کیا هم کلاسین~|:
حالا برید ادامه^-^

باورم نمی شه بالاخره تونستم تمومش کنم@-@
منظورم قسمت دوازدهم نیست، اتفاقیه که فکر می کنم بیشتر از شیش قسمته تموم نمی شه|:
هر چی می نویسم نمی ره جلو|:
فکر می کنم خیلی بد تمومش کردمπ-π
ولی در عوض باید منتظر یه اتفاق خفن دیگه باشیدD:
ادامه-.-

بالاخره فکت ها رو درست کردم~.~
فکر کنم یازده تا باشه
خب اینم فکتا~.~ .
نوع دومش تا قسمتای آخر نمیاد-.-



کاملا متناسب با عکسش|||:
در واقع ماریس دبیرستان رو هم به خاطر خالش اومده به این مدرسه

چشمای رایدون به خاطر تواناییش بیش از حد قویه
(تحت فرمان_عقاب)
و خب این معمولا اذیتش می کنه به خاطر همین از یه عینک مخصوص استفاده می کنه که این قدرتو ازش بگیره
نکته: عینکش باعث ضعیف شدن نوعش می شه واسه همین اگه اون به چشمش باشه قدت عقاب هاشم کم تر می شه
فکر کنم اینو در مورد شیطان ها جا انداختم
شیطان ها از همون اول که بچه ها به دنیا میان بیدار نیستن
اونا تو یه سن خاصی بیدار می شن و باید خاموششون کرد
کم ترین سن پنج سالگیه و بیشترینش هم تا حالا ده سالگی بوده
که مال آکیو تو نه سالگی بیدار شده

همین-.-
خودمو کشتم تا اینا رو درست کردم|||:
از کاتسیا خواهشمندم سریع تر عکس هانا و هیزوکا رو بده/:
قسمت جدید رو به زودی می ذارم-.-
در ضمن، تیتراژ و پوستر رمان جدید آمادست
پوستر که خیلی وقته آمادست-.-
ولی تیتراژ رو دیشب تموم کردم
احتمالا این قسمت دروازه ی قدرت رو که بذارم کاراشو شروع می کنم
پس قسمت جدید رو که خوندید به اون وب هم بسرید^۰^

خدایی سرعتو حال کردید؟ {{{:
سابقه نداشته به این سرعت بنویسم~.~
فقط یکم قاطی پاتی شد•~•
و یه چیزی
لطفاً قبل اینکه بخونیدش یه دور بیوگرافی معلمارو بخونید
همه ی معلما نیومدن این قسمت ولی یه سریا اومدن
↓ادامه↓

قبل از بیوگرافی معلما یه سری اطلاعات در مورد خود مدرسه~.~
1- اسم مدرسه ″هیروشی″ ـه
2- معروف ترین مدرسه ی شهره
3- کل مدرسه از سنگ تراورتن ساخته شده
4- این مدرسه کلا معاون نداره/:
کلا مدرسه ها تو رمان من خیلی معاون ندارن
کارا بیشتر با خود معلماست
ولی یه دستگاه خاص محافظتی هم تو مدرسه هست که مثل دوربین می مونه و دانش آموزان نمی دونن کارش چیه^-^
بیشتر برای اینن که خطری دانش آموزا رو تحدید نکنه ولی اگه دانش آموزی مقررات رو زیر پا بذاره طلسمش می کنه (در حدی که فقط نتونه حرکت کنه) و برای یه معلم پیام می‌فرسته که بره اونجا~.~
5- مدرسه ی هیروشی به عنوان بزرگ ترین مدرسه ی کشور شناخته می شه ۰.۰
6- دوره ی راهنمایی و ابتدایی هم داره اما بیشتر به دبیرستان معروفه
بیشتر شخصیتا هم از ابتدایی اونجا درس می خوندن
7- اگه اطلاع نداشتید مدرسه شبانه روزیه|:
فعلا همینه، برید ادامه برای بیوی معلما-.-

داره وارد قسمتای باحالش می شه~.~
خیلی ذوق دارم، باید سریع تر قسمت بعدی رو بنویسم*-----*
نظرم کاملا برعکس شد، عاشق سبک نوشتنم شدم~.~
راستی توی بیوگرافی ها
هم یه شخصیت اضافه شده هم یه گزینه برای همه ی شخصیتا
و بیوی یه نفر که اسمش مشخص نبود کامل تر شده یکم
و اینم بگم که فرقی نمی کنه اول برید بیو ها رو یه دور دیگه بخونید بعد بیایید این قسمتو بخونید یا برعکسش
ولی اگه بیوگرافی ها رو نخوندین کلا اول برید بیو ها رو بخونید بعد بیایید این قسمتو بخونید~.~
خب
↓ادامه↓

تصمیم گرفتم همه ی بیو ها رو تو یه پست بذارم-.-
بیوی کسایی که عکس ندارنو نمی ذارم تا عکسشونو بدین-_____-
هر وقت بیو ها تغییر کردن بهتون می گم
سعی کردم به ترتیب اصلی بودن بذارم
راستی گزینه ها هم یکم تغییر کردن-.-
معنی اسم و فامیلی رو بعد خودش می ذارم
در ضمن هر چیزی که تو رمان بهش اشاره نشده باشه رو کلا نمی ذارم/:
تا وقتی بهش اشاره بشه
یعنی ممکنه الان بری ببینی تو علایق نیمی کلا دو تا گزینه هست|″:
البته بعضی چیزا رو هم می گم/:
راستی دو تا گزینه اضافه شده به اسم ″کلاس″ و ″خوابگاه″
برای اینکه بدونید کیا هم کلاسین و کیا نیستن
و کیا تو یه خوابگاهن و نیستن/:
برای کلاسا.
هر پایه چهار تا کلاس داره که شماره گذاری می شه
سال اولیا تو کلاس ″A"، سال دومیا تو کلاس "B" و سال سومیا تو کلاس "C" هستن
که دیگه از یک تا چهار شماره گذاری شدن-.-
برای خوابگاه هم شماره های سه رقمی هست
مثلا خوابگاه ″280″
و بدون در نظر گرفتن پایه تو یه خوابگاه میوفتن
مثلا یهو می بینی یه سال اولی با یه سری سال سومی تو یه خوابگاهه′-′
خلاصه هر کسی که مسئولش بوده فقط به این توجه کرده که دخترا و پسرا جدا باشن|||:
همین~.~
↓ادامه↓

آخرین جستجو ها

goremamo soundcharlamouth السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها Nanette's blog آموزش آنلاین زبان روسی chorehoca mukperclickcos ... گروه بهداشت سامسونگ ساپورت