دستم رو انداختم دور کمرش.
انگار یه شیری رو بغل کرده بودم!یک تن وزن داشت!
کرنشا پنجه هاش رو کرد داخل لحافی که عمه بزرگم ترودی اونو تو بچگیم بافته بود.
نا امید شدم و ولش کردم.
کرنشا پنجه هاش رو کشید کنار و گفت:ببین!من نمیتونم تا وقتی که کمکت نکردم برم دست من نیست که!.
+پس دست کیه؟
کرنشا با چشم های تیله ای سبزش به من خیره شد.پنجه هاش رو گذاشت رو شونم.بوی کف صابون و نعنا میداد.
-تو جکسون.دست توعه!.
(:
درباره این سایت